جدول جو
جدول جو

معنی تباه کاری - جستجوی لغت در جدول جو

تباه کاری
خراب کاری، فتنه و فساد، فسق وفجور
تصویری از تباه کاری
تصویر تباه کاری
فرهنگ فارسی عمید
تباه کاری
(تَ)
عمل تباهکار. خرابکاری. کاری زشت و بد کردن. افساد. تبهکاری، فسق. فجور، زنا. رجوع به تباه و دیگر ترکیب های آن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تباه کار
تصویر تباه کار
تباه کننده، نابود کننده، خراب کار، گناه کار
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
بدنامی. زشت نامی:
هرکس که ببارگاه سامی نرسد
از ناکسی و تباه نامی نرسد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
شاگاری، سخره کاری، بیگاری، رجوع به شاکاری شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تباه خرد. مرد سست عقل. تبه رای
لغت نامه دهخدا
عمل گیاه کار، کشت کاری، زراعت، کشت و زرع
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُو بَ / بِ)
پشیمانی و ندامت و عهد و سوگند در پرهیزگاری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
فاسقی، بدبختی، (برهان)، فسق، فجور، ظلم، (ناظم الاطباء) :
شب چو نقش سیاه کاری بست
روزگار از سپیدکاری رست،
نظامی (هفت پیکر ص 239)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
تازه کردن کار باغ و جز آن. (آنندراج). نوسازی. تجدید کردن چیزی:
کند داغ کهن را تازه کاری
عجب فصلیست فصل نوبهاران.
باقر کاشی (از آنندراج).
بیا تا دگر تازه کاری کنیم
رخ عیش را غازه کاری کنیم.
ظهوری (ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَهْ)
تباه کاری:
زود میرند از تبه کاری
چه سفیدیست در سیه کاری.
مکتبی.
رجوع به تباهکاری شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ضایعکار و فاسدکار و خراب کننده. (ناظم الاطباء). تبه کار. که کاری زشت کند. بدکار. طالح. عاصی. مفسد. فاسق. فاجر. سیاه نامه. رجوع به تباه و دیگر ترکیب های آن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَهْ)
گنه کار و ضایعکار. (ناظم الاطباء). تباه کار:
تبه کار را چاره باید گزید
که آسان ترین چاره آید پدید.
(گرشاسبنامه).
رجوع به تباه کار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تباه نامی
تصویر تباه نامی
زشت نامی، بد نامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازه کاری
تصویر تازه کاری
تازه کردن کاری نو سازی تجدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تار کاری
تصویر تار کاری
زری بافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباه رای
تصویر تباه رای
مرد سست عقل تباه خرد سست عقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباهکاری
تصویر تباهکاری
عمل تباهکار خرابکاری، فسق فجور، زنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباهکار
تصویر تباهکار
کار فاسد و خراب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباهکار
تصویر تباهکار
فاسد، گناهکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبهکاری
تصویر تبهکاری
جنایت
فرهنگ واژه فارسی سره
بدکار، تبهکار، شریر، فاجر، فاسد، فاسق، بدکردار، ناصالح مفسد
متضاد: درستکار، صالح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اتلاف، انهدام، تضییع، هدر، ضایع سازی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی تجربگی، ناآزمودگی، ناشیگری، نوپیشگی
متضاد: کهنه کاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد